ابرها اندک اندک پهنه نیلگون آسمان را می پوشاندند چون شیری خشمگین
می غرید. برقی که از چشمانش تراوش می کرد به مثابه شراره هایی از آتش بود که بر زمین فرود می آمد . شاید از این همه گناه ومعصیت ودورویی ودورنگی وحق کشی وجنایت به تنگ آمده بود ومی خواست شلاقهای عذاب را بر مردمان فرود آورد . اما نه سالهاست که حق کشی وستم کره ارض را فرا گرفته ومردم انتظار معجزه ای از آسمان دارند اما آسمان ساکت وآرام به نظاره ایستاده است . براستی اگر آسمان چشم داشت در چه می نگریست وبرای که می گریست . ظاهر را می دید یا با طن را تن را می دید یا جان را مردم را تحسین وستایش می کرد یا نکوهش وسرزنش .
شما چه فکر می کنید....
کلمات کلیدی: