ای تنها امید بخش شبهای دلتنگی من بدان که هربرگی که دست روزگار از دفتر زندگانیم جداکند آرزویی دلنشین رابا خود به همراه دارد که با فنا شدنش قسمتی ازوجود مرا به تباهی می کشاند ومن هرروز درانتظار برگی سرور انگیزم ولی افسوس که آن روز بهجت انگیز هرگز فرا نخواهد رسید ومن هیچ گاه ... اما شاید روزیکه سالها ست از آن می گریزم فرا رسد ومن در گورستان آرزوهایم درزیر خروارها خاک که جسم مرا درآغوش گرفته اند به ابدیت بپیوندم.
آخر از عشق تو ساکن درکلیسا می شوم می کشم پااز مسلمانی یهودا می شم
کلمات کلیدی: