86/11/29در اتاقی بدون پنجره ساعت2:37
پنجره آغاز
دلم هوای پنجره را دارد ...
پنجره ای که هر صبح :آغاز من بود
پنجره قفس را باز کن
تو که دیگر نمی خواهی صبح من بی آغاز بماند
گفته اند هر آغاز را پایانی است
اما من با پنجره دریافته بودم
هر صبح طلوعی و آغازی دوباره است
و من هر صبح با نگاه به آفتابم سلام را به اتاقم می آوردم
وتو که دیگر نمی خواهی صبح من بی سلام بماند .
آری .....
وتو .........
و تو چه می دانی پنجره آغاز من از چه حکایت دارد....
از چه .......
وبازمن در آرزوی پنجره صبح خواهم ماند....
تو می دانی پنجره را دوست دارم ....
دوست دارم .....
صبحم را بی آغاز مگذار ......
کلمات کلیدی: