کجاست لحظه دیدار
میان بغض، سکوتی از جنس فریاد است
بیا، که دیده، تو را آرزوی دیدار است
کلمات کلیدی:
در روزهای ساکت دلتنگی
با خاطرات گرم و دل انگیزت
پیمانه می زنم که تو باز آیی...
آری بهار آمده اما من
با چشم های خیس و زمستانی
در انتظار فصل بهاری که...
همراه با شکوفه تو می آیی
هر بار می روی که بیایی زود
شعرم بدون قافیه می ماند...
حقم نبود این همه من...بی تو...
این انتظار و این همه تنهایی
با آرزوی ساده یک دیدار
من همیشه چشم به راه تو.....
من تا همشه منتظری بی تاب......
این است انتظار اهورایی!
در روزهای ساکت دلتنگی
با هرچه از تو مانده برای من
سر می کنم.....تو باز می آیی ....آه...
این را به من نگو که نمی آیی....
کلمات کلیدی:
در تاریک روشن لحظه های آشفته زندگی ام
فریاد بودنت ،قفل در شاد قلبم را گشود
و واژگان خیال رنگ حقیقت به خود گرفت
می گویند : زندگی تعداد نفس هایی نیست که می کشیم
بلکه تعداد لحظات خوبی است که در آن به سر می بریم
و چه خوشبختم که با تو ، زندگی را زندگی می کنم
به تقدس لحظه شکفتن یک گل
ای سایه زیبای من در آفتاب جانسوز زمستانی
ای گل همیشه بهارم
ای مهتاب و ستاره شب های تنهاییم
ای پرنده سعادت و خوشبختی
دوستت دارم
کلمات کلیدی:
در تاریک روشن لحظه های آشفته زندگی ام
فریاد بودنت ،قفل در شاد قلبم را گشود
و واژگان خیال رنگ حقیقت به خود گرفت
می گویند : زندگی تعداد نفس هایی نیست که می کشیم
بلکه تعداد لحظات خوبی است که در آن به سر می بریم
و چه خوشبختم که با تو ، زندگی را زندگی می کنم
به تقدس لحظه شکفتن یک گل
ای سایه زیبای من در آفتاب جانسوز زمستانی
ای گل همیشه بهارم
ای مهتاب و ستاره شب های تنهاییم
ای پرنده سعادت و خوشبختی
دوستت دارم
کلمات کلیدی:
منتظرم سالهاست که منتظرم
ودرحسرت نگاهی سرشارازعشق فریادمیکشم
درحسرت نگاهی آمیخته باسکوت سکوتی رساترازفریادهای هزاران ساله.
گویی گم شده ام وازخودم وازهمه وکسی جزدل راهنمای حسرتهایم نیست.
دلی که میسوزد وهیچ گوشی شنوای آن نیست.دلی که میسوزد وهیچ دوایی برایش نیست
دلی که میسوزد و جز آه هیچ ندارد.
باچشمانی پراز اشک منتظرم .
به کدام سرزمین و
کجا دنبال تو بگردم که سوزش دلم را وسردی ام را آرامشی گرم باشی.
کلبه ات کجاست ونشانی ات چیست؟
ای سلطان دلهای
نا آرام نشانی ات را از که بپرسم وبه که بگویم به تو محتاجم......
کلمات کلیدی:
86/11/29در اتاقی بدون پنجره ساعت2:37
پنجره آغاز
دلم هوای پنجره را دارد ...
پنجره ای که هر صبح :آغاز من بود
پنجره قفس را باز کن
تو که دیگر نمی خواهی صبح من بی آغاز بماند
گفته اند هر آغاز را پایانی است
اما من با پنجره دریافته بودم
هر صبح طلوعی و آغازی دوباره است
و من هر صبح با نگاه به آفتابم سلام را به اتاقم می آوردم
وتو که دیگر نمی خواهی صبح من بی سلام بماند .
آری .....
وتو .........
و تو چه می دانی پنجره آغاز من از چه حکایت دارد....
از چه .......
وبازمن در آرزوی پنجره صبح خواهم ماند....
تو می دانی پنجره را دوست دارم ....
دوست دارم .....
صبحم را بی آغاز مگذار ......
کلمات کلیدی:
با سلام
و همیشه سلام
خدمت همه دوستان
سلامی به گرمی محفلتان
من باز آمدم اما خیلی دیرتر از آنچه که نباید می شد
کلمات کلیدی: